۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

يا سيدالشهدا …


يا سيدالشهدا …
اول :
 چهارم آذر ماه نود و یک – 10 صبح
 تهران ، شهرک غرب ، خانه ویلایی ومجلل حاج فتاح:
حاج فتاح از بازاریهای معروف و متمول تهران، سی ساله که داره برای امام حسين خرج میده . حیاط خونه شلوغه و صدای نوحه و همهمه میاد ، هر کس مشغول کاریه، بچه ها وسط حياط درحال دويدن وبازی هستن ، جوونا با پیرهن‌های مشکی‌ دارند پارچه‌های سیاه عزاداری رو به دیوار میکوبن، خانوما مشغول پاک کردن لپه و شستن برنج هستند، دیگ‌های آب جوش در فواصل معين وسط حیاط چیده شده.
قصاب محل در حالیکه چاقوشو تیز میکنه میاد سمت حاج فتاح :
-          حاج آقا ، دوتاشونوالان ذبح کنیم دیگه ؟
حاجی درحالیکه به ریش جوگندمیِ انبوهش دست میکشه به علامت تأیید سر تکون میده.
قصاب یکی‌ از گوسفندارو جلو میکشه و بین پاهاش نگه میداره ،با يه کاسه آب میریزه تو دهن گوسفند ، بچه‌ها سریع جمع میشن دورش ، چاقو رو بین دندوناش نگه میداره ، یه یا حسین میگه و گوسفند رو میزنه زمین ، لبهٔ چاقو رو میکشه رو خرخره گوسفند، همزمان خون سرخ و گرمی‌ پاشیده می‌شه کف حیاط.
همه صلوات می‌فرستن.
حاج فتاح تسبیح به دست با پیرهن مشکی‌ گوشه حياط ایستاده – چشماش نمناک شده- زیر لب میگه : یا سید الشهدا !
دوم:
چهارم آذر ماه نود و یک – 10 صبح
تبریز ، روستای ورزقان:
یوسف کارگر دامداریه ،سه ماه پيش توی زلزله زنش زیر آور موند و جون داد ، یوسف با اینکه همه‌ چيزشو از دست داده باز خدا رو شکر میکنه که دختر و پسر خردسالش سالمن، برف همه جا رو پوشونده و سوز سردی میاد ، بخاری برقی وسط چادر تاب مقاومت برابرسرمای کوهستان رو نداره، بچه‌ها نزدیک بخاری خودشونو زیر پتو مچاله کردن .
یوسف بیداره ، پامیشه یه کنسرو لوبیا باز میکنه و میریزه تو قابلمه ، میذاره بالای بخاری برقی تا برای نهار گرم شه ، بعدش میره گوشه چادر،از سرما زانوهاشو تو شکمش جمع ميکنه ومشغول دعا ميشه – چشماش نمناک شده – زيرلب ميگه: یا سید الشهدا!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر